گروهي علم ظاهر را بخوانند
فروع و اصل او يکسر بدانند
بکار آرند علم ظاهر خويش
شوند بيناي اصل ظاهر خويش
کم افتد سهو اندر راه اين جمع
که نور علم ايشان هست چونشمع
شوند غواص در بحر شريعت
بيابند اندرو در حقيقت
روش بس تيز دارند اندرينراه
ز سر کار کردند زود آگاه
بيابند آنگهي علم عطائي
کز آن روشن شود سر خدائي
شود علم لدني يار ايشان
برآيد در دو عالم کار ايشان
چو آن علم لدني را بدانند
ز جمله علمها دامن فشانند
بود امي گروهي چند ديگر
ندانسته نخوانده هيچ دفتر
ولي اعمال ايشان جمله با شرع
موافق باشد اندر اصل با فرع
بتعليم خدا علمي بدانند
کزان دانش هميشه زنده مانند
ز قول و فعلشان هر چيز کايد
بود مستحسن اندر شرع و شايد
همه اقوال ايشان گر بجويند
حقيقت شرع باشد آنچه گويند
اصول شرع و قانون طريقت
بدانند جملگي اندر حقيقت
از ايشان گر کسي پرسد سئوالي
جواب او بگويند بي خيالي
بوند از جمله قومي با سلامت
برايشان نگذرد هرگز ملامت
براه شرع و تقوي در بکوشند
بظاهر حال خود از کس نپوشد
همه کس نيک ظن باشد برايشان
مگر آنکو بود در دين پريشان
ملامت ورز باشند جمع ديگر
شده منکر بر ايشان قوم يکسر
هميشه در ملامت عشقبازند
که يکدم با سلامت در نسازند
نگردد صادر از ايشان گناهي
بجز تقوي نپويند هيچ راهي
بمردم در نمايند ظاهر خويش
که تا گويند هستند جمله بدکيش
وليکن ترک يک سنت نگويند
به عمر خود ره بدعت نپويند
بترک جاه کان سديست محکم
بگويند و شوند فارغ ز هر غم
ز نام و ننگ خود آزاد گردند
چو انکاري کني دلشاد گردند