مناجات

خداوندا دلم آزاد گردان
به فضل خود تنم را شاد گردان
خداوندا گنه بسيار دارم
وليکن جمله را اقرار دارم
قلم درکش به اين طومار عصيان
که غرقم اندرين درياي طوفان
خداوندا تو را زيبد حکومت
که وصفت را ندانم حد و غايت
خداوندا بسي من دردمندم
درين دنياي دون بس مستمندم
خداوندا مرا دنيا زبون کرد
ز کوي عاشقان تو برون کرد
خداوندا ازين کويم برون کن
به کوي عاشقانم خود درون کن
خداوندا بلا بسيار ديدم
درين کو من جفا بسيار ديدم
محل آن شده کازاده باشم
ميان سالکان استاده باشم
خداوندا نباشد حال بي تو
خداوندا نباشد قال بي تو
توئي حال و توئي قال و توئي روح
ز تو گردان شده کشتي هر نوح
هر آن کس را که خواهي تاج بدهي
ز ملک عافيت صد باج بدهي
هر آنکس را که خود را يار خواني
ز خواب غفلتش بيدار خواني
خداوندا توئي درمان و دردم
به رحمت سرخ گردان روي زردم
خداوندا مرا مقصود دين است
کزويم علم شرعي در نگين است
خداوندا مرا در علم جان ده
تو اين اسرار پنهانم عيان ده
خداوندا توئي حلال مشکل
ز تو باشد مرا ديدار حاصل
خداوندا ز تو خواهم اماني
که حل مشکلات اين جهاني
خداوندا اگر چه اهل عالم
به سوي ديگران دارند مقدم
مرا چون تو نباشد يار و همدم
ز دين مصطفي هستم مکرم
بحمدالله که عطار فقيرت
شده در ملک معني چون اسيرت
خداوندا به او فضل و کرم کن
برو علم معاني خوان و دم کن
خداوندا ز تو انعام خواهم
ز خنب عافيت صد جام خواهم
خداوندا مرا از تن رها کن
ز فضل خويشتن اينم عطا کن
خداوندا دگر طاقت ندارم
تو زين وحشت سرا بيرون درآرم
تمام اوليا از وي بجستند
که از مکر چنين مکاره رستند
خداوندا ز تو اينم مراد است
که آزادي و فردي در نهاد است
خداوندا به پيشت سهل باشد
که کار اين چنين مسکين برآيد
خداوندا فراغت خواهم از تو
بده تا گرددم زاين حال نيکو
خداوندا ازين درياي جودت
بده يک قطره تا آرم سجودت
مرا از بحر جودت شبنمي بس
ز داورخانه ات يک مرهمي بس
اگر بدهي تو از خورشيد نورم
برد ماه معاني تا بطورم
خداوندا تو احمد کن شفيعم
که تا دنيا و دين گردد مطيعم
خداوندا به ذات پاک حيدر
بکن اين جسم و جانم را منور
خداوندا مرا ده آشياني
به کنج عافيت بدهم مکاني
که تا اين پنج روزه عمر باقي
به طاعت صرف سازم همچو ساقي
خداوندا از آن ساقي کوثر
شرابم ده که تا گردم منور
خداوندا ز تو خواهم پناهي
که از ظلمت شدم مثل گياهي
خلاصي ده از اين ظلمت تو ما را
که تا يابم ز تو نور بقا را
خداوندا درين محنت فسردم
ز هستيهاي خود کلي بمردم
خداوندا مرا انعام دادي
ز بحر حيرتم صد جام دادي
خداوندا تو را حکم جلالست
از آنم شاعري سحر حلالست
خداوندا ز تو گفتم عطا است
که اوراد ملايک در سما است
خداوندا مرا نظمي روان است
که مقصود همه انسانيان است
خداوندا توام اين نطق دادي
نظام ملک عالم را نهادي
خداوندا تو مي داني که عطار
نرفته يک قدم بي نظم اسرار
خداوندا نيم رزاق و سالوس
نکردم تخته خسران به کالوس
خداوندا به دين مصطفايم
به اسرار علي مرتضايم
خداوندا به فرزندان حيدر
گناه بنده را بخشي چو بوذر
خداوندا دعا زين به ندارم
شفيعم او بود روز شمارم
شفاعت خواه من در روز محشر
علي مرتضا شبير و شبر
مناجاتم بنام مرتضا ختم
که او بوده ميان اوليا ختم