هست خاموشي نشان اهل راز
باش دايم از خموشي در گداز
هست خاموشي عيار از بهر عشق
هست خاموشي زبان شهر عشق
هست خاموشي درون دل مرا
ليک عشقم گفت اينها بر ملا
هست خاموشي ميان ما و دوست
اين همه معني من پيدا ازوست
هست خاموشي به آخر حال تو
نيست گردد جمله قيل و قال تو
هست خاموشي به از گفتن بسي
سر اين معني نمي داند کسي
هست خاموشي به معني ورد من
پيش نا اهلان نمي گويم سخن
هست خاموشي ميان ما و پير
سر اين معني نداند هر فقير
هست خاموشي طريق اهل راه
تا نگردد همچو دراج او تباه
هست خاموشي چراغ جان جان
هست از احوال منصور اين عيان
هست خاموشي ميان روح و تن
رو تو شو خاموش و کن جا در وطن
هست خاموشي نعيم و خلد و حور
تو ز خاموشان طلب اسرار صور
هست خاموشي به پيش اهل ديد
اين چنين گلها همه عطار چيد
هست خاموشي به پيش مرتضا
رو به هر بي دين مگو اسرار ما
هست خاموش اين دل خاموش من
عالمي را سوخته اين جوش من
هست خاموشي مرا در جان نهان
ليک حيدر گويد اين معني عيان
هست خاموشي نظام ملک من
اين معاني ها بجست از کلک من
هست خاموشي طريق صالحان
غير اين معني نباشد در جهان
هست خاموشي مرا در پيش او
زان که گويائي از او باشد نکو
هست خاموشي به حق واصل شدن
از دوئي بگذشتن و يک دل شدن
هست خاموشي همه در ملک دوست
گفته عطار در معني نکو ست
هست خاموشي همه گنجينه اش
او نشسته در درون سينه اش
هست خاموشي به معني گفت او
ليک تو گفتش نمي داني نکو
هست خاموشي نهفتن راز حق
خود نگفتن پيش نااهلان سبق
هست خاموشي به پيش تو خراب
خويش را کردي به معني در عذاب
هست خاموشي جهان پر صدا
نه نبي گفتا که من صمت نجا
هست خاموشي بدانا هم عنان
همره عيسي بود در آسمان
هست خاموشي عدم اندر عدم
رو در آ در وادي او همچو يم
هست خاموشي درون طبع ما
مظهرم گفته يکايک بر ملا
هست خاموشي همه بنياد اين
هست خاموشي همه علم اليقين
هست خاموشي به فقرت راهبر
رو تو خاموشي گزين و راه بر
هست خاموشي تو را سلمان راه
بوذر معنيت گشته پادشاه
هست خاموشي فراغت از جهان
اين معاني هست پيش عاشقان
هست خاموشي خلاصي از بدان
اين معاني کرد مظهر خود عيان
هست خاموشي بهشت با نعيم
رو چو خاموشان صراط مستقيم
رو تو خاموشي گزين چون صابران
تا نيفتي در ميان فاجران
رو تو خاموشي گزين چون اهل ديد
زآن که خاموشي است جنت را کليد
رو تو خاموشي گزين در سر شاه
تا بيابي سر معني از الاه
رو تو خاموشي گزين و شاه بين
وانگهي سوي جنان تو راه بين
رو تو خاموشي گزين و دان علي
زآن که او را خوانده خود حق يا ولي
رو تو خاموشي گزين با حب او
تا که گردد دين و دنيايت نکو
رو تو خاموشي گزين و راه او
زآن که راه او ست خود مقصود تو
رو تو خاموشي بجو از عافيت
چون فنا خواهي شدن در عاقبت
رو تو خاموشي گزين و شاه گو
تا که باشد روز موتت آبرو
رو تو خاموشي گزين با ياد او
بر زبان جز ذکر او چيزي مگو
رو به گورستان و بين تو غار خود
تا که گردي شرمسار از کار خود
رو به گورستان ببين تنها و دل
طعمه موران شده در زير گل
سر شده خاک و زبان ناگو شده
جمله خاموشند و محو او شده
خويش را ز آلايش اول پاک کن
خرقه سالوس خود را چاک کن
بعد از آن خاموش شو در کش زبان
تا شوي واقف ز اسرار نهان
من سخن خواهم که گويم بي شمار
ليک من هستم ز گفتن شرمسار
من ز گفتن شرم دارم پيش کس
تو نداري شرم از گفتار و بس
من چگويم سر مظهر اين زمان
زآن که بهتر باشد اين معني نهان
ختم کن عطار و سر در کش بجيب
تا بيابي بوي اسرارش ز غيب
ختم کن عطار و در معني بايست
ختم معني چون به عين ولام ويي است