آن اميري کو بود در راه حق
برده از کل خلايق او سبق
خوانده او علم لدني را تمام
بوده او در علم معني با نظام
گفت چون حق را بديدم در يقين
گشت کشف من همه اسرار دين
چون که علمت يافت حق را در عيان
دان که حق با تست در معني نهان
گر ببيند آنچه من هم ديده ام
يک سر مو بيش و نه کم ديده ام
سر غيبي بر دلم گشته عيان
گرچه هست از ديده هرکس نهان
از نهان و آشکارا حاضرم
بر زمين و آسمانها ناظرم
چون بديدم حق نبينم هيچ غير
غير را در اين معاني نيست سير
من به باطن ديده ام حق را يقين
ديده بگشا و به من حق را ببين
من به عين عين خود حق بين شدم
زآن به اهل بغي اندر کين شدم
هرکه از فرمان من سر تافته
او وجود خويش بي سر يافته
هرکه با حق راست رفت ايمان برد
ورنه از شمشير من کي جان برد
داده حق بر من به قدرت ذوالفقار
تا کشم از جان بي دينان دمار
من به غير از حق نبينم هيچ چيز
زآن که او بخشيده ما را اين تميز
هرچه حق گفته است من آن کرده ام
غير حق را جمله ويران کرده ام
اي برادر راه حق چون شاه رو
زآن که او در راه حق بد پيش رو
رو چو او دين محمد را بگير
تا شود روز پسينت دستگير