دين اگر مي خواهي سخن را راست گو
باش تابع بر امام راستگو
شهسوار لو کشف شير خدا
از خدا داني جهان را رهنما
آن امامي کو بحق اسرار گفت
گفت با منصور و هم با دار گفت
مصطفي سر خدا با او به گفت
از حقايق ذره اي کي او نهفت
مصطفي اسرار حق از وي شنفت
هم از او بشنيد و هم با او به گفت
او همي دانست سر من لدن
زآن همي فرمود ز اسرار او سخن
سر اسرار خدائي او بود
نور انوار عطائي او بود
سر اسرار محمد دان که اوست
خود بدانستي که آخر هم خود اوست
تو مگر قرآن نخواندي اي پسر
يا مگر از حق نداري تو خبر
سالها در جهل و ظلمت رفته اي
وز تعصب گرد دوزخ تفته اي
اي تو را دنيا و دين بس نادرست
چون تو را ناپاکيي از اصل رست
اي تو مردود ضروري آمده
در صور کوشيده صوري آمده
روز صورت بگذر و حق را به بين
تا شود اين صورتت حق اليقين
حق نخواهي ديد الا با علي
رهبر کل جهان است آن ولي
باز گويم سر اسرارت تمام
گر تو هستي واقف سر کلام
ني خدا گفته است با او هل
ني خدا گفته است با او انما
ني خدا گفته است بلغ در کلام
گر بداني علم تو گردد تمام
گفت با آدم خدا که بر مگير
گندم و در عالم جان تو ممير
حيدر کرار گندم را نخورد
زان سبب در ملک معني او نمرد
اين سخن را بي زبان عطار گفت
واينچنين در يقين عطار سفت
گر تو مرد حقي اين سر گوش کن
در زبان خامشي خاموش کن
کين زبان را خود زباني ديگر است
وين سخن را خود بياني ديگر است
اين سخن در مدرسه با درس نيست
در ميان عاشقان خود ترس نيست
چار عنصر را گذار و فرد باش
در ميان عاشقان خود مرد باش
اوليا با انبيا هر دو يکند
هر دو نور ذات بي چون بي شکند
مصطفي ختم رسل شد در جهان
مرتضي ختم ولايت در عيان
جمله فرزندان حيدر ز اوليا
جمله يک نورند حق کرد اين ندا
پاک و معصوم و مطهر چون نبي
اين سخن را مي نداند هر صبي