در مناجات آن بزرگ کاردان
گفت اي داننده اسرار دان
کور گردان خلق را در رستخيز
پس مرا جاويد چشمي بخش تيز
تا نبيند هيچکس جز من ترا
تا توانم ديد بي دشمن ترا
بعد از آن چون مدتي بگذشت ازين
زينچه ميخواست او ز حق برگشت ازين
گفت اي ياري ده هر دم مرا
در قيامت کور گردان هم مرا
تا نبينم آن جمال پرفروغ
کان بخويش آيد دريغم بي دروغ
گرچه غيرت بردن از عاشق نکوست
غيرت معشوق دايم بيش ازوست