الحکاية والتمثيل

پور ادهم کو دلي بيخويش داشت
قرب صد اشهب در آخور بيش داشت
گرچه دارالملک حکمش بلخ شد
بلخ شد تصحيف يعني تلخ شد
جان شيرينش که پر تعظيم بود
يافت قلب بلخ کابراهيم بود
چون غم فقرش درامد شاد شد
فقر چون ديد از همه آزاد شد
گرچه روي دين ازو آراستند
شد سوي حمام سيمش خواستند
بر در حمام در حال اوفتاد
همچو مرغي بي پر و بال اوفتاد
گفت چون در خانه شيطان مرا
نيست با دستي تهي فرمان مرا
رايگان در خانه رحمن شدن
کي توان نتوان شدن نتوان شدن
چون بديد آدم که سر کار چيست
قصد دنيا کرد و عمري خون گريست
گر تو هم فرزند اوئي خون گري
کم مباش از ابر زابر افزون گري
خون گري چون نيست بر گريه مزيد
کاب چشم افتاد چون خون شهيد
نرگس چشمت گر آرد شبنمي
نقد گردد آب رويت عالمي
قطره اشک تو در سودا و شور
آتش دوزخ بميراند بزور
هر چه زاينجا ميبري آن زان تست
نيک و بد درد تو و درمان تست
توشه زاينجا برکه آدم گوهري
کان بري آنجا کز اينجا آن بري