آن يکي در پيش شير دادگر
ذم دنيا کرد بسياري مگر
حيدرش گفتا که دنيا نيست بد
بد توئي زيرا که دوري از خرد
هست دنيا بر مثال کشتزار
هم شب و هم روز بايد کشت و کار
زانکه عز و دولت دين سر بسر
جمله از دنيا توان برد اي پسر
تخم امروزينه فردا بر دهد
ور نکاري اي دريغا بر دهد
گر ز دنيا دين نخواهي برد تو
زندگي ناديده خواهي مرد تو
دايما در غصه خواهي ماند باز
کار سخت و مرد سست و ره دراز
پس نکوتر جاي تو دنياي تست
زانکه دنيا توشه عقباي تست
تو بدنيا در مشو مشغول خويش
ليک در وي کار عقبي گير پيش
چون چنين کردي ترا دنيا نکوست
پس براي تو دنيا دار دوست
هيچ بيکاري نه بيند روي او
کار کن تا ره دهندت سوي او