بود مجنوني نکردي يک نماز
کرد يکروزي نماز آغاز باز
سايلي گفتش که اي شوريده راي
گوئيا خشنودي امروز از خداي
کاين چنين گرمي بطاعت کردنش
سر نمي پيچي ز فرمان بردنش
گفت آري گرسنه بودم چو شير
چون مرا امروز حق کردست سير
ميگزارم پيش او نيکو نماز
زانکه او با من نکوئي کرد ساز
کار گو چون مردمان کن هر زمان
تا کنم من نيز هم چون مردمان
عشق مي بارد ازين شيوه سخن
خواه تو انکار کن خواهي مکن
شرع چون ديوانه را آزاد کرد
تو بانکارش نياري ياد کرد