بيدل ديوانه در حال شد
پيش دکان يکي بقال شد
گفت بر دکان چرا داري نشست
گفت تا آيد مرا سودي بدست
گفت چبود سود گفتا آنکه زود
گر يکي داري دو گردد اينت سود
گفت کورست آن دلت دو ماحضر
گر يکي گردد ترا سود اين شمر
کار تو بر عکس اين افتاد نيک
نيستت توحيد در شرکي وليک
چون دل و گل هر دو در حق گم شود
آنگهي مردم بحق مردم شود