الحکاية والتمثيل

در رهي ميرفت مجنوني عجب
بود پاي و سر برهنه خشک لب
شد ز سرما و گل ره بيقرار
سر ببالا کرد و گفت اي کردگار
يا دلم ده باز تا چند از بلا
يا نه باري ژنده کفشي ده مرا