آن يکي پرسيد از مجنون مگر
کز کدامين سوي قبله ست اي پسر
گفت اگر هستي کلوخي بيخبر
اينکت کعبه ست در سنگي نگر
کعبه عشاق مولي آمدست
آن مجنون روي ليلي آمدست
چون تو نه ايني نه آن هستي کلوخ
قبلت از سنگ است اي بيشرم شوخ
گرچه کعبه قبله خلق جهانست
ليک دايم قبله جاي کعبه جانست
در حرم گاهي که قرب جان بود
صد هزاران کعبه سرگردان بود