جاهلي ميگفت احنف را متاب
گر يکي گوئي تو ده گويم جواب
احنفش گفتا تو گر گوئي دهم
من يکي با تو نگويم اين بهم
خلق نبود اين که تا يابي خبر
از فروتر کس شوي زير و زبر
چون حقارت بر نتابي از حقير
چون کشي پس کبرياي آن کبير
خلق چيست از خلق خون نوشيدن است
باز ناپوشيدن و کوشيدن است