الحکاية والتمثيل

آن يکي حمال خوش بنشسته بود
رشته حماليش بگسسته بود
سايلي گفتش چرا اي مرد خام
اين چنين بيکار بنشستي مدام
سيم از تو باز مي افتد بسي
چون کند بي سيم بيکاري کسي
پس زفان بگشاد حمال دژم
گفت باز افتد گر از من يک درم
يک درم گر رفت صد من بار نيز
باز مي افتد ز پشتم اي عزيز
بار تا چندي کشي بي بار باش
گر دمي باقيست برخوردار باش