بود دزدي دزدي بسيار کرد
تا خليفه ش عاقبت بردار کرد
ميگذشت آنجايگه شبلي مگر
چشم افتادش بران زير و زبر
اشک بر رويش ز کار او دويد
نعره زد پيش دار او دويد
بوسه بر پاي او داد و برفت
پيش او دستار بنهاد و برفت
سر اين پرسيد از وي سايلي
گفت بودست او بدزدي کاملي
از کمال او دزدي بسيار کرد
تا که جان را در سر اين کار کرد
هر که او در کار خود باشد تمام
جان خود در کار بازد والسلام
گرچه دزدي جاهل و غافل بدست
ليک اندر کار خود کامل بدست
چون تمام افتاد او در کار خويش
زان نهادم پيش او دستار خويش
چون بديدم دار چوبين جاي او
بوسه زان دادم خوشي بر پاي او
او بکار خويش مرد خويش بود
نه چو من نامرد درد خويش بود
او بمردي بود پشت لشگري
نه چو من آمد مخنث گوهري
جان او او را جوي ارزيده بود
نه چو من بر جان خود لرزيده بود
مرد بايد خواه خاص و خواه عام
کو بود در فن و کار خود تمام
ذره گر نيک نامي بايدت
در همه کاري تمامي بايدت
در تمامي گر تو کاري بد کني
آن هم از بهر خلاص خود کني