رفت سنجر پيش زاهر ناگهي
گفت از وعظيم ده زاد رهي
شيخ زاهر گفت بشنو اين سخن
چون شبانت کرد حق گرگي مکن
خانه خلقي کني زير و زبر
تا براندازي سرافساري بزر
خون بريزي خلق را در صد مقام
تا خوري يک لقمه وانگه حرام
خوشه چين کوي درويشان توئي
در گدا طبعي بتر زيشان توئي