باغباني سه خيار آورد خرد
تحفه را پيش نظام الملک برد
خورد يک نوباوه را حالي نظام
پس دوم خورد و سوم هم شد تمام
بودش از هر سوي بسيار از کبار
او نداد البته کس را زان خيار
باغبان را داد سي دينار زر
مرد خدمت کرد و بيرون شد بدر
پس زفان بگشاد در مجمع نظام
گفت خوردم اين سه نوباوه تمام
پس ندادم هيچکس را از کبار
زانکه هر سه تلخ افتاد آن خيار
مي بترسيدم که گر گويد کسي
آن جگر خسته برنجد زان بسي
خوردم آن تنها و بر خويش آمدم
يکزمان من نيز درويش آمدم
پيشواياني که سر افراشتند
پيش ازين يارب چه رحمت داشتند