چون برآمد جان باقي از خليل
باز پرسيدش خداوند جليل
کاي ز کل خلق نيکو بخت تر
در جهان چه چيز ديدي سخت تر
گفت اگر کشتن پسر را سخت بود
در سقر ديدن پدر را سخت بود
در ميان آتشم انداختي
روزگاري با بلا درساختي
گر بسي سختي و پيچاپيچ بود
در بر جان دادن آنها هيچ بود
حق تعالي کرد سوي او خطاب
گفت اگر جان دادنت آمد عذاب
از پس جان دادن و مردن ز خويش
هست چندان سختي زاندازه بيش
کانکه را شد نقد افتادن درو
راحت روحست جان دادن درو
چون چنين در کار مشکل مانده
روز و شب بهر چه غافل مانده
چاره اين کار مشکل پيش گير
راه بر مرگست منزل پيش گير
ترک دنيا گير و کار مرگ ساز
راه بس دورست ره را برگ ساز
زانکه دنيا گر همه برهم نهي
باز ماني عاقبت دستي تهي