کشتئي آورد در دريا شکست
تخته زان جمله بر بالا نشست
گربه و موشي بر آن تخته بماند
کارشان با يکدگر پخته بماند
نه ز گربه بيم بود آن موش را
نه بموش آهنگ آن مغشوش را
هر دو تن از هول دريا اي عجب
در تحير باز مانده خشک لب
زهره جنبش نه و ياراي سير
هر دو بيخود گشته نه عين و نه غير
در قيامت نيز اين غوغا بود
يعني آنجا نه تو و نه ما بود
هيبت اين راه کار مشکلست
صد جهان زين سهم پرخون دلست
هر که او نزديک تر حيران ترست
کار دوران پاره آسان ترست