صدري که به صدق، صدرثقلين او بود
در شرع، نخست قرة العين او بود
با خواجه کاينات، در خلوت خاص
حق مي گويد که ثاني اثنين او بود
آن پيشروي، که شرع از او نام گرفت
ديو از بيمش جهان به يک گام گرفت
از هيبت او زلزله در خاک افتاد
وز دره او زلزله آرام گرفت
اي آن که حيا و حلم، قانون تو بود
قرآن ز مقام قرب، مقرون تو بود
خون تو سزا به صبغة الله از انک
صباغي صبغة الله از خون تو بود
صدري که گل طارم معني او رفت
در صدف قلزم تقوي او سفت
بودند دو کون سائلان در او
و او بود که از جمله سلوني او گفت
اي ماه ز حسن خلق تو يافته بهر
پر مشک ز عطر خلق تو جمله دهر
وز هر دو جهان کجا توان برد اين قهر
کان آب حيات را بکشتند به زهر
اي گوهر کان فضل و درياي علوم
وز راي تو در درج گردون منظوم
بر هفت فلک نديد و در هشت بهشت
نه چرخ، چو تو، پيشرو ده معصوم