يکي پيري که او در پشت خم داشت
رگ و پي جمله بيرون شکم داشت
بسان دختري در پيش مادر
شده چون مصلحان در زير چادر
چو مادر دست در خنيا گري برد
ازان دختر بناخن دختري برد
بسر ناخن ز زير نيم چادر
ده و دو پرده ظاهر کرد بر در
بلي کو خم گرفته چون کمان بود
بران پل بحر شعرتر روان بود
ولي بر بحر هرگز پل نبودست
مگر گويي پلي زان سوي رودست
که از هرجا که بر گويي سرودي
بپل با تو برد بيرون برودي
چو آواز از رگ آزرده بنمود
ز يک پرده ده و دو پرده بنمود
ز پرده روي بيرون کرده بودي
ولي آواز او در پرده بودي
نجنبيدي برو يک رگ ز سستي
چو زخمش آمدي ديدي درستي
مر او را نام گنج با شگونه
که موي سر نبودش هيچگونه
چو موي سر نبودش هيچ بر جاي
چگونه ميکشيد او موي در پاي
کسي کان پير را در بر گرفتي
خوشي آن پير زاري در گرفتي
بزاري پير را دل زنده ميداشت
رگي با جان هر شنونده ميداشت
اگر چه پشت خم داشت و کهن بود
وليکن سخت پيري خوش سخن بود