ز شهر آراي چون بگذشت يکماه
بسوي باغ شد يکماه آن شاه
برون از شهر باغي داشت خسرو
که در خوبي بهشتش بود پس رو
کشيده سي چمن، در روضه او
فگنده گل، عرق در حوضه او
چه حوضي، روشني آفتابش
گلابي در عرق استاده آبش
بهر سوي چمن آب روان بود
رياحين چمن سيراب ازان بود
کشيده سر بسر در سرو آزاد
ببسته ره بزير بيد و شمشاد
همي چندان که بالاي چمن بود
چنار و سرو و بيد و نارون بود
چنان پر بار بودي شاخساران
که بر وي بسته بودي راه باران
ز بس چستي شاخ دل گزينش
نديدي آسمان روي زمينش
کنار جويبارش سبز خط بود
ميان اوبسي طاوس و بط بود
بپيش باغ قصري چون بهشتي
ز نقره خشتي اززرنيز خشتي
نهاده تخت زرينش ز هرسوي
بگرد حوض و ايوان روي در روي
ز صد در جامه گوناگون فگنده
بساط از اطلس واکسون فگنده
ز هر در ساخته چندان تجمل
که نتوان کرد شرح آن تجمل
سرايي بود ايوان بر کشيده
سر او تا بکيوان بر کشيده
بپيش صدرش از فيروزه، تختي
مرصع کرده از ياقوت لختي
مشبک قبه زرين والا
که مشک ريزه باريدي زبالا
بهر ساعت نثار مشک کردي
نه زان بودي کزان خوي خشک کردي
کنارش را خراج هفت اقليم
ميانش خشتي از زرخشتي از سيم
نه چندان فرش و بستر بود و جامه
که شرحش نقش داند کرد خامه
سرايي چون نگارستان چين بود
سراي گل ز بهر خلوت اين بود
نشسته گل چو ماهي بر سر تخت
ستاده ماهرويان در بر تخت
يکي تاج مرصع بر سر او
يکي ديباي ازرق در بر او
هزاران سرو بر پاي ايستاده
خرد بر پاي ايشان سر نهاده
جهان راستي با زلفشان پيچ
جهان جادويي با چشمشان هيچ
نقاب از شرمشان افگنده بر ماه
شکر از لعلشان افتاده در راه
همه در پيش گل بر پاي مانده
بديده روي گل برجاي مانده
شبانگاهي در آمد شاهزاده
بگلرخ گفت هين اي ماه زاده
ميي در ده که فردا هست نوروز
ببايد ساختن جشني دل افروز
کنون باري بيا تا امشبي خوش
بهم جشني بسازيم اي پريوش
همه روي زمين اب زلالست
همه روي هوا باد شمالست
بروي دشت افگن ديده اي دوست
که مغز پسته بيرون آمد از پوست
ز سنگ خاره آتش جست بيرون
سرکهسار شد از لاله پرخون
جهان تازه ست و ايام بهارست
سماعي خوش شرابي خوشگوارست
درين موسم تماشا ناگزيرست
که با زاري مرغ آواز زيرست
درين بودند با هم آن دو سر مست
که روز از شب گريزان رخت بربست
فرود امد شه خورشيد ناگاه
ز پشت نقره خنگ چرخ بر گاه
شه زرينه رخ فرزينه رفتار
پياده شد ز اسپ پيل کردار
ز چرخ و سمه رنگ و نيل اندود
چو ابروي مه نو روي بنمود
سيه پوشان شب لشکر کشيده
ز ماهي تا بمه سر بر کشيده
برفتن روز شبديزي نموده
گذشته روز و شب تيزي نموده