کسي کوابن عم مصطفي بود
امامت در دو کون او را روا بود
دو ابن عم رسول حق چنان داشت
که دينش از هر دو نور جاودان داشت
ز ابن مطلب برخاست امامت
چنانکه از ابن عباسش خلافت
اگر اهل طريقت صد هزارند
وگر صد جز طريق او ندارند
يقينم شد که او سلطان جيشست
دليل الامية من قريشت
چو دين صدر عالم بايدم داشت
قريشي را مقدم بايدم داشت
دلش تا پيشگه چون بي حسابست
کتاب امتش ام الکتابست
اگر روزي بدريا راه يابد
شود گمنام، بحر آنگاه يابد
چو او در دين پيغمبر فروشد
بجاي او نشست آن بحرو اوشد
چو آن دريابجاي خودروان يافت
قريشي و محمد نام از ان يافت
محمد بر زبان او گهر شد
چنان کانجا سخن حق بر عمرشد
اگر او محو پيغامبر نبودي
حديث و آيتش همبر نبودي
حديث آن بجاي اين چو برخاست
شد از صاحب حديثي قامتش راست
قريشي جدو ادريسش آب آمد
طريقت از بهشت اين مذهب آمد
چو اين مذهب بناداده به ادريس
بهشتش نقددان اعداش ابليس
نبي بنهاد گنجي جمله رحمت
بحصه بوحنيفه کرد قسمت
درآمد شافعي آن گنج عالي
چو ديد الحق بر او افشاند حالي
گرت از مهر کوفي حاصلي نيست
چو بوفت جز خرابي مزنلي نيست
چو داري شافعي و بوحنيفه
تويي هم مالک دين هم خليفه
وگر اين داري اما آن نداري
دلي داري وليکن جان نداري
چو ايشانند هر دو چشم دين را
بنه سر اين دو چشم راه بين را
اگر اين هر دو را با هم نداري
تو يک عالم ز دو عالم نداري
چه ميگويي که هر دو در مقابل
يکي اندو دو ميبيني تو احول
اگر زيشان تو در دل خشم داري
دو چشمت کوربين گر چشم داري