امامي کافتاب خافقينست
امام از ماه تا ماهي حسينست
چو خورشيدي جهانرا خسرو آمد
که نه معصوم پاکش پس روآمد
چو آن خورشيد اصل خاندانست
بمهرش نه فلک از پي روانست
چراغ آسمان مکرمت بود
جهان علم و بحر معرفت بود
بهمت هر دو عالم کم گرفته
ولي نورش همه عالم گرفته
رخ او بود خورشيد الهي
شبي تاريک، مويش از سياهي
کسي کو افتاب و شب بهم خواست
حسن آن از حسين آمد بهم راست
امام ده و دو حق کرد قسمت
که هر يک پرده يي سازد ز عصمت
ده و دو پرده زان آمد پديدار
حسيني بود اما پرده يي زاد
ببرد اين راه او گر مبتلا بود
ولي خونريز او در کربلا بود
اگر هستي تو اهل پرده راز
ازين پرده بزاري ميده آواز
بسي خون کرده اند اهل ملامت
ولي اين خون نخسبد تا قيامت
هر آن خوني که بر روي زمانه ست
برفت از چشم و اين خون جاودانه ست
چو ذاتش آفتاب جاودان بود
ز خون او شفق باقي ازان بود
چو آن خورشيد دين شد ناپديدار
در آن خون چرخ ميگردد چو پرگار