سپهر معرفت خورشيد انور
اميرالمؤمنين کرار صفدر
امام مطلق ارباب بينش
بدانش آفتاب آفرينش
چو او شير حق آمد داغ حق داشت
بمردي و جوانمردي سبق داشت
اسد چون خانه خورشيد باشد
علي کالشمس ازو جاويد باشد
چو اصل اهل بيت افتاد حيدر
بلي بايست شهر علم را در
چو شهر علم دين پيغمبر آمد
اگر بابيست آنرا حيدر آمد
چو بيت آفتاب ذوالجلالست
گرش شير خداخواني حلالست
چنين گفت او که در دين حق تعالي
مرادادست در علم آن کمالي
که گر در باء بسم الله ز اسرار
کنم تضيف بيش از ده شتروار
بهر حرف از کلام صانع پاک
کنم هر دم هزاران معني ادراک
چو دنيا را طلاقي داد جانش
مگر انگشتري ماند از آتش
خداوندش يکي سايل فرستاد
که آمد در نمازش پيش،استاد
که در دين تو دنيا بند جانست
تو ميداني که اين خاتم از آنست
چو شد زين سر عالي سر فراز او
بسايل داد خاتم در نمازاو
نمازش را چو خاتم در نگنجيد
بجز حق ذره يي هم در نگنجيد
نمازش چون حضوري معتبر داشت
کي از پيکان برون کردن خبرداشت
کسي کو در حقيقت تشنه جانست
که کلي سير از کار جهانست
اگر آبيش ميبايد که جان خورد
ز دست ساقي کوثر توان خورد
عزيزي کو دو چشم راه بين داشت
سه روح از چاريار راستين داشت
ترا از زهر بدعت کر گزندست
همين ترياق اربع سودمندست