مي بريد او راه خود در پرده باز
تا مگر پيدا شود در پرده راز
اولين پرده ز نور تاب ديد
چون نظر کرد اندران پرتاب ديد
بود نوري شعله زن در پرده در
گر نبيني آن تو باشي پرده در
بود نوري سبز با او تاب دار
در صفت مانند حوضي آب دار
گفت اي استاد اي تو پرده در
چيست با من تو بيان کن اين خبر
گفت اي مسکين مترس و اندر آي
تا ترا بر فرق افتد نور وراي
چند ترسان باشي و بيخود شوي
نيک مي بين تا نباشي در بدي
خود مبين تا اين همه کم گرددت
قطره دريا بهم کم گرددت
در سلوک آتش طبعي ممان
سر ما را هم ز ما تو باز دان