حکايت منصور و ختم کتاب

ترا گفت آنگهي سلطان معني
حقيقت نکته در برهان معني
که ميگويم خدايم در جهان بين
تو امروزم يقين گنج نهان بين
طلسمت بشکن آنگه گنج بردار
ترا ميگويم از هستي خبردار
نمانده هيچ گنجت آشکار است
ترا منصور جان ديدار يار است
ترا منصور گنج است از حقيقت
مر او را بين که هست امروز ديدت
قصاص شرع چون ميراني ايگنج
شود کل آشکارا بيغم و رنج
بسا گفتيم اينجا شيخ از ديد
بسي خواهيم گفتن هم ز توحيد
تو فتوي ده ز گفتار من اينجا
که تا مي بشنوي يار من اينجا
ز گفتار من اينجا ده تو فتوي
مکن سستي درين سر کان تقوا
که سر منصور را يابد در اينجا
بکشتن تا چه بنمايد در اينجا
ز قول من بگو اين کشتني است
ميان خاک و خون آغشتني است
ببايد کشت مر منصور رازار
ببايد سوخت او را بر سر دار
ببايد کشتن او اينجا بزاري
ببايد کردنش هر لحظه خواري
که سر کل بگفت اينجا حقيقت
نهاني کرد سر پيدا حقيقت
کجا دلدار کرد اينجايگه فاش
ببايد کشتنش در نزد اوباش
حذر گيرند مردم زين حکايت
که جانان کرد از اين کس شکايت
نبايد گفت اين کس گفت زنهار
وگرنه ما کشيمش اندرين دار
چنان کو گفت ديگر مي نداند
وگرنه او روان را بر فشاند
بترسان خلق را زين گفت شيخا
که جان تو چنين در سفت شيخا
شريعت گفتم اين يک نکته خوب
که تا طالب پديد آيد ز مطلوب
ترا اسرار با جانست امروز
نه با صورت پرستانست امروز
سخن از شرع ميگويم کنون باز
حقيقت گويدت اينجاي چون باز
بگو اکنون و فتوي ده حقيقت
که بس کس کشتني آمد حقيقت