آن به جان سابق معني، آن به تن لاحق تقوي، آن سالک بساط و جدان و پرورش، ابومحمد مرتعش - رحمة الله عليه - از بزرگان مشايخ و معتبران اهل تصوف بود و مقبول اکابر، و سفرها بر تجريد کرده وبه خدمت هاي شايسته معروف،) و مشهور طوايف بود و به رياضات و مجاهدات مخصوص) و از حيره نشابور بود و ابوحفص را ديده بود و با (ابو) عثمان و جنيد صحبت داشته و مقام او در شونيزيه بود و در بغداد وفات کرد.
نقل است که گفت: «سيزده حج به توکل کردم. چون نگه کردم همه بر هواء نفس بود». گفتند: «چون دانستي؟». گفت: «از آن که مادرم گفت: سبوي آب آر، بر من گران آمد. دانستم که آن حج بر شره نفس بود».
درويش گفت:«در بغداد بودم و خاطرم متعلق حج بود، در دلم آمد که مرتعش مي آيد و پانزده درم مي آورد تا رکوه و رسن و نعلين خرم و به باديه روم. در حال يکي در بزد.
باز کردم. مرتعش بود، رکوه يي در دست. گفت: «بستان ». گفتم: «نگيرم ». گفت: «بگير و مرا بيش از اين رنجه مدار، چند درم خواسته بودي؟». گفتم: «پانزده درم ». گفت: «بگير که پانزده درم است ».
نقل است که روزي در محلتي از بغداد مي رفت. تشنه شد و از خانه يي آب خواست. دختري صاحب جمال کوزه يي آب آورد.
دلش صيد جمال او شد. هم آنجا بنشست تا خداوند خانه باز آمد - و از منعمان بغداد بود- گفت : «اي خواجه! دلي به شربتي آب گران است. مرا از خانه تو شربتي آب دادند و دلم ببردند».
آن مرد گفت: «دختر از آن من است، به زني به تو دادم ». او را در خانه برد و عقد نکاح کرد و به گرماوه فرستاد و خرقه بيرون کرد وجامه پاکيزه در وي پوشيد.
چون شب درآمد، دختر به وي دادند. مرتعش برخاست و به نماز مشغول شد. ناگاه در ميان نماز فرياد برآورد که: «مرقع من بياريد».
گفتند: «چه افتاد؟». گفت: «به سرم ندا کردند که: به يکي نظر که به خلاف ما کردي جامه اهل صلاح از تو بر کشيديم. اگر نوبتي ديگر نظر کني، لباس آشنايي از باطنت برکشيم ». مرقع در پوشيد وزن را طلاق داد.
نقل است که او را گفتند که: «فلان کس بر آب مي رود». گفت: «آن را که خداي - عز وجل - توفيق دهد که مخالفت هوا کند، بزرگتر از آن بود که در آب و در هوا برود».
نقل است که در اعتکاف نشسته بود آخر رمضان در جامع بغداد (بعد از) دو روز بيرون آمد. گفتند: «چرا اعتکاف باطل کردي؟». گفت: «جماعت قراء را نتوانستم ديد و از ديدن طاعت ايشان بر کنار آمدم ».
گفت: «هر که گمان برد که فعل او او را از آتش نجات دهد يا به بهشت رساند، به يقين خود را در خطر انداخته است و هر که اعتماد بر فضل خداي دارد، حق - تعالي - او را به بهشت رساند، کما قال الله - تعالي - قل: بفضل الله وبرحمته، فبذلک فليفرحوا». و گفت:«آرام گرفتن اسباب در دل، منقطع گرداند از اعتماد کردن بر مسبب الاسباب ».
پرسيدند که: «به چه چيز دوستي خداي - تعالي - حاصل شود؟»گفت: «به دشمني آن خداي - تعالي - دشمن گرفته است و آن دنياست ».
و گفت: «اصل توحيد سه چيز است: شناختن خداي را به ربوبيت و اقرار کردن خداي را به وحدانيت ونفي کردن جمله انداد».
و گفت: «عارف صيد معروف است، که معروف او را صيد کرده است تا مکرمش گرداند و در حضيرة القدسش بنشاند». و گفت: «درست کردن معاملات دو چيز است: صبر واخلاص. صبر بر وي و اخلاص در وي ».
و گفت:« چون مخلص دل به حق دهد، سلوت باشد وچون به خلق دهد، فکرت باشد». و گفت: «تصوف حسن خلق است ».
و گفت: «تصوف حالي است که غايب گرداند صاحب آن را از گفتگوي و مي برد تا به خداي ذوالمنن، و از آنجا بيرون برد، تا خدا بماند و او نيست شود».
و گفت: «اين مذهبي است به جد. باهيچ هزل آميخته نگردانيد». و گفت: «عزيزترين نشستي فقرا را آن بود که با فقرا نشينند. پس چون بيني که فقير جدا گردد از فقير، يقين دان که از علتي خالي نيست ».
و از او وصيتي خواستند، گفت: «پيش کسي رويد که شما را به از من بود و مرا به کسي بگذاريد که به از شما باشد» والسلام.