آن مجاهد مردان مرد. آن مبارز ميدان درد، آن خو کرده تقوي، آن پروره معني، آن مخلص محتاط، يوسف اسباط - رحمة الله عليه - از زهاد و عباد اين قوم بود و در تابعين به زهد او کس نبود و در مراقبه و محاسبه کمالي داشت و حالت خود پنهان داشتي و رياضت کردي، و از دنيا انقطاع کلي داشت؛ و کلماتي شافي دارد؛ و مشايخ کبار را ديده بود.
نقل است که هفتاد هزار درم ميراث يافت و هيچ از آن نخورد، و برگ خرما مي بافت و از مزد آن قوت مي ساخت. و گفت: «چهل سال بر من بگذشت که مرا پيرهني نو نبود، مگر خرقه يي کهنه ».
نقل است که وقتي به حذيفه مرعشي نامه نوشت که: «شنيدم که دين خود به دو حبه فروخته اي. و آن آن است که: در بازار چيزي مي خريدي. او دانگي گفت و تو سه تسو؛ و سبب آن که تو را مي شناخت مسامحت کرد براي صلاحيت تو» - و اين حکايت بر عکس اين نوشته اند و ما در کتاب معتمد چنين يافتيم - و هم به حذيفه نوشت که:
«هر که را فضايل نزديک او دوست تر از گناه بود، او فريفته است؛ وهر که قرآن خواند و دنيا برگزيند، او استهزاء کرده است؛ و من ميترسم که آنچه ظاهر مي شود از اعمال ما، بر ما زيان کارتر بود از گناه ما؛ و هر که را درم و دينار در دل او بزرگتر از بزرگي آخرت (بود)، چگونه اميد دارد به خداي در دين ودنياي خويش؟».
و گفت: «اگر شبي به صدق با خداي - عز و جل - کار کنم، دوست تر دارم از آن که در راه خدا شمشير زنم ». و هم به حذيفه نوشت که:
«اما بعد، وصيت مي کنم به تقوي خداي - عز وجل - و عمل کردن بدآنچه تعليم داده است تو را، ومراقبت چنان که هيچ کس نبيند تو را آنجا که مراقبت کني الا خداي - تعالي - و ساختگي کردن چيزي که هيچ کس را در دفع آن حيلتي نيست و در وقت فرو آمدن آن پشيماني سودمند نيست. والسلام ».
نقل است که شبلي گفت: از يوسف اسباط پرسيدم که : «غايت تواضع چيست؟». و گفت : «آن که از خانه بيرون آيي، هر که را بيني چنان داني که بهتر از توست ». و گفت: «اندکي ورع را جزاء بسيار عمل دهند و اندکي تواضع را (جزاء) بسيار اجتهاد دهند».
و گفت: «علامت تواضع آن است که سخن حق قبول کني از هر که گويد، و رفق کني با کسي که فروتر بود و بزرگ داري آن را که بالاي تو بود در رتبت و اگر زلل بيني احتمال کني وخشم فرو خوري. و هر جاکه باشي رجوع به خداي کني و بر توانگران تکبر کني وهرچه به تو رسد به آن شکر کني ».
و گفت: «توبه را ده مقام است: دور بودن از جاهلان، و ترک گفتن باطل، و روي گردانيدن از منکران، و در رفتن به محبوبات و شتافتن به خيرات، و درست کردن توبه و لازم بودن بر توبه، و ادا کردن مظالم؛ و طلب غنيمت، و تصفيه قلوب ».
و گفت: «علامت زهد ده چيز است: ترک موجود، و ترک آرزوي مفقود، و خدمت معبود، و ايثار مولي، و صفاء معني، و متعزز شدن به عزيز، و احترام مشفق، و زهد در مباح، و طلب ارباح، و قلت رواح يعني آسايش ». و گفت: «از علامت زهد يکي آن است که بداند که: بنده زهد نتواند ورزيد الا به ايمني به خداي، تعالي ».
و گفت: «علامت ورع ده چيز است: درنگ کردن در متشابهات، و بيرون آمدن از شبهات و تفتيش کردن در اقوات و از تشويش احتراز کردن، و گوش داشتن زيادت و نقصان و مداومت کردن به رضاء رحمان، و از سر صفا تعلق ساختن به امانات و روي گردانيدن از مواضع آفات، و دور بودن از طريق عاهات، و اعراض از سر مباهات ».
و گفت: «علامت صبر ده چيز است: حبس نفس، و استحکام درس، و مداومت بر طلب انس، و نفي جزع و اسقاط ورع، و محافظت بر طاعات، و استقصا در واجبات، و صدق در معاملات، و طول قيام شب در مجاهدات، و اصلاح جنايات ».
و گفت: «محو نگرداند شهوات را از دل مگر خوفي که مرد را برانگيزاند بي اختيار وشوقي که مرد را بي آرام کند». و گفت: «مراقبت را علامات است، برگزيدن آنچه خداي - تعالي - برگزيده است، و عزم نيکو کردن به خداي - تعالي - و شناختن افزوني و تقصير از جهت خداي، و آرام گرفتن دل با خدا، و منقطع شدن از جمله خلق به خدا».
و گفت: «صدق راعلامات است: دل به زبان راست داشتن، و قول با فعل برابر داشتن، و ترک طلب محمدت اين جهان گفتن، و رياست ناگرفتن و آخرت را بر دنيا گزيدن، و نفس را قهر کردن ».
و گفت: «توکل را ده علامت است: آرام گرفتن بدآنچه حق - تعالي - ضمان کرده است، و ايستادن بدآنچه به تو رسد از رفيع و دون، و تسليم کردن به مايکون و تعلق گرفتن دل ميان کاف ونون - يعني چنان داند که: هنوزميان کاف و نون است وکاف به نون نپيوسته است تالاجرم: هر چه تو را از کاف و نون (بودو) توکل درست بود - و قدم در عبوديت نهادن و از ربوبيت بيرون آمدن - يعني دعوي فرعوني و مني نکند وترک اختيار کند - و قطع علايق و نوميدي از خلايق و دخول در حقايق و به دست آوردن دقايق ».
و گفت: «عمل کن عمل مردي که معاينه مي بيند که او را نجات نخواهد بود الا بدآن عمل، و توکل کن توکل مردي که معاينه مي بيند که: بدو نخواهد رسيد الا آن که حق - تعالي - در ازل براي او نوشته است وحکم کرده ».
و گفت: «انس را علامت است: دايم نشستن در خلوت، و طول وحشت از مخالطات، و لذت يافتن به ذکر، و راحت يافتن در مجاهده، و چنگ در زدن به حبل طاعت ».
و گفت: «علامت حيا انقباض دل است و عظمت ديدار پروردگار، و وزن گرفتن سخن پيش از گفتن، و دور بودن از آنچه خواهي که از آن عذرخواهي و ترک کردن خوض در چيزي که از آن شرم زده خواهي شد، و نگه داشتن زبان و چشم و گوش و شکم و فرج و ترک آرايش حيات دنيا، و ياد کردن گورستان و مردگان ».
و گفت: «شوق را علامات است: دوست داشتن مرگ در وقت راحت در دنيا، و دشمن داشتن حيات در وقت صحت، و رغبت وانس گرفتن به ذکر خداي - تعالي - و بي قرار شدن در وقت نشر آلاء حق، و در طرب آمدن در وقت تفکر خاصه در ساعتي که نظر تو بر حق بود».
و از او پرسيدند از جمع و تفرقه. گفت: «جمع، جمع کردن دل است در معرفت و تفرقه متفرق گردانيدن در احوال ». و گفت: «نماز جماعت بر تو فريضه نيست و طلب حلال بر تو فريضه است ». والسلام.