آن حافظ قرآن، آن واعظ اخوان، آن زاهد متمکن، آن عابد متدين، آن قطب افلاک، محمد سماک - رحمة الله عليه - در همه وقت امام بود و مقبول ايام. کلامي عالي و بياني شافي داشت و در موعظه آيتي بود.
و معروف کرخي را گشايش از سخنان او بود. هارون الرشيد او را چنان تواضعي کردي که او گفت: «اي اميرالمؤمنين! تواضع تو در شرف شريف تر است از بسياري شرف تو». گفت: «شريف ترين تواضع آن است که خود را بر هيچ کس فضل ننهي ».
و گفت: «پيش از اين مردمان دوايي بودند که به ايشان شفا مي يافتند. اکنون همه دردي شده اند که آن را دوا نيست. پس طريق آن است که خداي - عزوجل - را مونس خود سازي و کتاب او همراز خود گرداني ».
وگفت: «طمع رسني است در گردن و بندي است بر پاي. بينداز تا برهي ». و گفت: «تااکنون موعظت بر واعظان گران آمدي، چنان که عمل بر عاملان. واعظان اندک بودندي چنان که امروز عاملان اندک اند».
احمد حواري گفت: ابن سماک بيمار شد. من قاروره او به طبيب بردم و آن طبيب ترسا بود. در راه پيري نوراني نيکو روي خوش بوي، پاکيزه جامه يي پوشيده، پيش من آمد و گفت: «کجا ميروي؟».
من حال بگفتم. گفت: «سبحان الله! دوست خدا از دشمن خدا استعانت مي طلبد؟ باز گرد و بهنزديک ابن سماک رو تا دست بر آن مقام نهد که رنج دارد و برخواند: اعوذ بالله من الشيطان الرحيم. و بالحق انزلناه و بالحق نزل ».
ما بازگشتم و حال باز گفتيم. شيخ هم چنان کرد و در حال شفا يافت. بعد از آن شيخ مرا گفت: «تو او را شناختي؟». گفتم: «نه ». گفت: «او خضر بود عليه السلام ».
نقل است که در حال وفات گفت: «(الهي! تو) مي داني که در آن وقت که معصيت مي کردم. اهل طاعت تو را دوست مي داشتم. اين را کفارت آن گردان ».
نقل است که او عزب بودي. گفتند: «چرا زن نکني؟». گفت: «از آن که من طاقت دو شيطان ندارم ». گفتند: «چگونه؟» گفت: «مرا شيطاني است، و او را شيطاني. در دست دو شيطان چگونه طاقت آورم؟»
بعد از وفات او را به خواب ديدند. گفتند: «خداي - عزوجل - با توچه کرد؟». گفت: «همه نواخت و خلعت و اکرام کرد. اما هيچ کس را آن آبروي نيست که اين قوم، که تن در رنج و تعب داده اند و بار عيال کشيده ».