«بار خدايا! اگر مرا فرداي قيامت به دوزخ فرستي، سري آشکارا کنم، که دوزخ از من به هزارساله راه بگريزد». گفت: «الهي! مرا از دنيا هر چه قسمت کرده اي، به دشمنان خود ده. و هر چه از آخرت قسمت کرده اي، به دوستان خود ده. که ما را تو بسي ».
و گفت: «خداوندا! اگر تو را از خوف دوزخ مي پرستم، در دوزخم بسوز، و اگر به اميد بهشت مي پرستم، بر من حرام گردان. و اگر از براي تو تو را مي پرستم، جمال باقي از من دريغ مدار».
و گفت: «بار خدايا! اگر فردا مرا در دوزخ کني، من فرياد بر آورم که: تو را دوست داشته ام. با دوستان چنين کنند؟» هاتفي آوازداد که: «يا رابعه لا تظني بنا ظن السوء».- به ما ظن بد مبر - نکو بر. که تو را در جوار دوستان خود فرود آريم تا با ما سخن گويي
گفت: «الهي! کار من و آرزوي من از جمله دنيا ياد توست، و در آخرت از لقاء تو. آن من اين است. تو هر چه خواهي مي کن ». و شبي مي گفت: «يا رب! دلم حاضر کن. يا نماز،بي دل قبول کن ».
چون وفاتش نزديک آمد، بزرگان بر بالين او بودند. گفت: «برخيزيد و جاي خالي گردانيد، براي رسولان خداي ». ايشان برخاستند و بيرون آمدند و در فراز کردند.
آوازي شنيدند که: «يا ايتها النفس المطمئنة! ارجعي الي ربک راضية مرضية، فادخلي في عبادي وادخلي جنتي ». زماني بود و هيچ آواز نيامد.
در رفتند، وفات کرده بود. مشايخ گفتند: رابعه به دنيا آمد و به آخرت شد که هرگز با حق - تعالي - گستاخي نکرد و هيچ نخواست و نگفت که: مرا چنين دار و چنين کن!
نقل است که او را به خواب ديدند. گفتند: «حال گوي،از منکر و نکير». گفت: «چون آن جوانمردان در آمدند، گفتند: من ربک؟، گفتم: «باز گرديد و حق را بگوييد که: با چندين هزار خلق پيرزني را فراموش نکردي؟ من که از همه جهان تو را دارم، هرگز فراموشت نکنم. تا کسي را فرستي که خداي تو کيست؟».
نقل است محمد بن اسلم طوسي و نعمي طرسوسي - رحمهما الله - که در باديه سي هزار مردم را آب دادند - هر دو بر سر خاک رابعه حاضر شدند و گفتند: «اي آن که لافها زدي که سر بر هر دو سرا فرو نيارم، حال کجا رسيد؟». آواز داد که: «نوشم باد آنچه ديدم ».