گفت مجنون گر همه روي زمين
هر زمان بر من کنندي آفرين
من نخواهم آفرين هيچ کس
مدح من دشنام ليلي باد و بس
خوشتراز صد مدح يک دشنام او
بهتر از ملک دو عالم نام او
مذهب خود با توگفتم اي عزيز
گر بود خواري چه خواهد بود نيز
گفت برق عزت آيد آشکار
پس برآرد از همه جانها دمار
چون بسوزد جان به صد زاري چه سود
آنگهي از عزت و خواري چه سود
بازگفتند آن گروه سوخته
جان ما و آتش افروخته
کي شود پروانه از آتش نفور
زانک او را هست در آتش حضور
گرچه ما را دست ندهد وصل يار
سوختن ما را دهد دست، اينت کار
گر رسيدن سوي آن دلخواه نيست
پاک پرسيدن جز اينجا راه نيست