حکايت غافلي که از ابليس گله داشت

غافلي شد پيش آن صاحب چله
کرد از ابليس بسياري گله
گفت ابليسم زد از تلبيس راه
کرد دين بر من به طراري تباه
مرد گفتش اي جوانمرد عزيز
آمده بد پيش ازين ابليس نيز
مشتکي بود از تو و آزرده بود
خاک از ظلم تو بر سر کرده بود
گفت دنيا جمله اقطاع منست
مرد من نيست آنک دنيا دشمنست
تو بگو او را که عزم راه کن
دست از دنياي من کوتاه کن
من به دينش مي کنم آهنگ سخت
زانک در دنياي من زد چنگ سخت
هرک بيرون شد ز اقطاعم تمام
نيست با او هيچ کارم والسلام