کرد از ديوانه اي مردي سؤال
کين دو عالم چيست با چندين خيال
گفت کين هر دو جهان بالا و پست
قطره آبست نه نيست و نه هست
گشت از اول قطره آب آشکار
قطره آبست با چندين نگار
هر نگاري کان بود بر روي آب
گر همه ز آهن بود گردد خراب
هيچ چيزي نيست ز آهن سخت تر
هم بنا بر آب دارد درنگر
هرچ رابنياد بر آبي بود
گر همه آتش بود خوابي بود
کس نديدست آب هرگز پايدار
کي بود بي آب بيناد استوار