حکايت مادري که فرزندش در آب افتاد

مادري را طفل در آب اوفتاد
جان مادر در تب و تاب اوفتاد
در تحير طفل مي زد دست و پاي
آب بردش تا بناب آسياي
خواست شد در ناو مادر کان بديد
شد سوي درز آب حالي برکشيد
آب از پس رفت و آن طفل عزيز
بر سر آن آب از پس رفت نيز
مادرش درجست او را برگرفت
شيردادش حالي و در برگرفت
اي ز شفقت داده مهر مادران
هست اين غرقاب را ناوي گران
چون در آن گرداب حيرت اوفتيم
پيش ناو آب حسرت اوفتيم
مانده سرگردان چو آن طفل در آب
دست و پايي مي زنيم از اضطراب
آن نفس اي مشفق طفلان راه
از کرم در غرقه خود کن نگاه
رحمتي کن بر دل پرتاب ما
برکش از لطف و کرم در ز آب ما
شيرده ما را ز پستان کرم
برمگير از پيش ما خوان کرم
اي وراي وصف و ادراک آمده
از صفات واصفان پاک آمده
دست کس نرسيد برفتراک تو
لاجرم هستيم خاک خاک تو
خاک تو ياران پاک تو شدند
اهل عالم خاک خاک تو شدند
هرک خاکي نيست ياران ترا
دشمن است او دوست داران ترا
اولش بوبکر و آخر مرتضا
چار رکن کعبه صدق و صفا
آن يکي در صدق هم راز و زير
و آن دگر در عدل خورشيد منير
آن يکي درياي آزرم و حيا
آن دگر شاه اولوالعلم و سخا