مکن مدار براي من اي پسر روز
که کرد عارض سيمين تو چو زر روزه
ز ماه روزه چو کاهي شد اي پسر ماهت
چگونه ماهي، ماهي بود به سر روزه
تو را چو از شکرت بوي شير مي آيد
سپيد شد شکرت همچو شير در روزه
ز لعل پر نمکت بوي خون همي آيد
گشاده اي تو به خون دلي مگر روزه
ز روزه تا تو لب چون شکر فروبستي
لبم گشاد به خونابه جگر روزه
ز بس که جست بصر چون هلال روي تو را
تباه کرد به خون مردم بصر روزه
دل از فراق تو در روزه وصال بماند
به جان تو که بنگشاد او دگر روزه
اگر سؤال کنم بوسه اي جواب دهي
که بي شکي برود حالي از شکر روزه
وگر به شب طلبم بوسه اي بگويي روز
که کس نداشت بدين شام تا سحر روزه
چو من ز عشق تو بيمار و زار مانده اسير
بيار بوسه و بيمار گو بخور روزه
چو جان رنج کش من ز هجر در سفر است
رواست گر بگشايد درين سفر روزه
اگرچه من نگشايم وليک بگشايد
به يک شکر ز لب خوب دادگر روزه
خدايگان فلک قدر آنکه هر رمضان
ز خوان او بگشاده است قرص خور روزه
سه ماه روزه گرفت و ز نور روزه او
مدام در دو جهان گشت نامور روزه
ز بهر روزه شه نه سپر جشني ساخت
که بو که شه بگشايد بدين قدر روزه
فرشتگان که ز شوق خداي مي دارند
ميان عرش معظم ز خواب و خور روزه
اگرچه صايم دهرند ليک بگشايند
موافقت را با شاه پر هنر روزه
کسي که روزه گرفته است از شفاعت او
اگر ز هيچ شماري توان شمر روزه
اگرچه خشک لب افتاد بحر و بر امروز
ز ابر دست تو بگشاد بحر و بر روزه
حسام گوهريت لب ببست و نگشايد
مگر به خون دلم خصم بد گهر روزه
چو بام فتح گشادي ز چتر لعل گشاد
هماي چتر تو از دامن ظفر روزه
کسي که سرکشد از طاعت تو يک سر موي
هبا شمر تو نماز وي و هدر روزه
خدايگانا شعر لطيف را عطار
رديف کرد به مدح تو سر به سر روزه
منم که ختم سخن بر من است و زهره کراست
که صد سخن بگشايد بديهه بر روزه
هميشه تا شب و روز است عيد روزي باد
هزار عيدت و عيديت باد هر روزه