در ستايش شاه شيخ ابواسحاق

گذشت روزه و سرما رسيد عيد و بهار
کجاست ساقي ما گو بيا و باده بيار
صباح عيد بده ساغريکه در رمضان
بسوختيم ز تسبيح و زهد و استغفار
دميکه بي مي و معشوق و ناي ميگذرد
محاسب خردش در نياورد به شمار
غنيمت است غنيمت شمار و فرصت دان
«توانگري و جواني و عشق و بوي بهار»
بيا و بزم طرب ساز کن که خوش باشد
«شراب و سبزه و آب روان و روي نگار»
بهر قدح که دهي پر ز باده از سر صدق
دعاي دولت شاه جهان کني تکرار
جمال دنيي و دين شاه شيخ ابواسحاق
خدايگان جهان پادشاه گيتي دار
ستاره جيش قضا حمله و قدر قدرت
سپهر بخشش دريا نوال کوه وقار
مدبري که جهان را به تيغ اوست نظام
شهنشهي که فلک را ز عدل اوست مدار
صداي صيت شکوهش به کوه داد سکون
شهاب عزم سريعش به باد داده قرار
هم از مآثر رمحش ستاره در لرزه
هم از منافع کلکش جهان پر از ايثار
چو راي ثابت او سايه بر فلک انداخت
درست مغربي مهر شد تمام عيار
کرم پناه جواديکه هست در جنبش
جهان و هرچه در او هست خوار و بي مقدار
خدايگانا آني که با معالي تو
خطاب چرخ بود: «ليس غيره ديار»
کمينه پيک جناب تو ماه حلقه به گوش
کهينه بنده امرت سماک نيزه گذار
هميشه تا که بود ماه و مهر و کيوان را
در اين حديقه زنگارگون مسير و مدار
به کامراني و اقبال باش تا بايد
ز عمر و جاه و جواني و بخت برخوردار
عدو به دام و ولي شادکام و بخت جوان
فلک مطيع و جهانت غلام و دولت يار