در مدح شاه شيخ ابواسحق اينجو گويد

صبحدم کز حد خاور خسرو نيلي حصار
لشگر رومي روان ميکرد سوي زنگبار
سايبان قيري شب ميدريد از يکدگر
ميشد از اطراف خاور رايت روز آشکار
پيکر رعناي زرين بال سيمين آشيان
صحن صحرا سيمگون ميکرد و زرين کوهسار
همچو غواصان در اين درياي موج سيمگون
غوطه ميزد نور مي انداخت گرد هر کنار
من مجرد از خلايق معتکف در گوشه اي
کرده از روي فراغت کنج عزلت اختيار
غرفه درياي حيرت مانده در گرداب فکر
بر تماثيل فلک بگشوده چشم اعتبار
آستين افشانده بر کار جهان از روي صدق
کرده بر ورد دعاي شاه عالم اختصار
زمزمه از ساکنان قدس ديدم در سلوک
لشگري از رهروان غيب ديدم در گذار
جمله از روشندلي چون روح نوراني سلب
يکسر از پاکيزگي چون عقل روحاني شعار
بر نهم ايوان اخضر کوس شادي ميزدند
کاينک آمد رايت منصور شاه کامکار
قهرمان ملک و ملت آسمان معدلت
آفتاب دين و دانش سايه پروردگار
شيخ ابواسحاق داراي جهان خورشيد مهد
پادشاه بحر و بر سلطان گردون اقتدار
شهرياران همعنان و شهسواران در رکاب
شير گيران بر يمين و شير مردان بر يسار
ناگزير عالم و عالم بدو گردن فراز
نازنين خالق و خلقي بدو اميدوار
نقد هر دولت که در گنجينه افلاک بود
کرده گنجور قضا بر قبه چترش نثار
نقش هر صورت که بر اوراق امکان ديد دهر
کرده نقاش قدر بر روي راياتش نگار
بندگانش ملک گير و چاکرانش ملک بخش
دوستانش کامران ودشمنانش خاکسار
رايتش را دين و دنيا روز و شب در اهتمام
دولتش را خلق عالم سال و مه در زينهار
اي شهنشاهي که خاک آستانت از شرف
ميکند بر تارک ايوان کيوان افتخار
هست دست درفشان و گلک گوهربار تو
همچو بادي در خزان و همچو ابري در بهار
ماه و خورشيد از فروغ عکس رويت منفعل
بحر و بر از رشحه فيض نهانت شرمسار
در جهان هرکس که بي راي رضايت دم زند
تا نظر کردي برآرد روزگار از وي دمار
مقدم رايات منصور جهانگير ترا
کشوري در آرزوي و عالمي در انتظار
بر فلک تا باشد اين بدر منور را مسير
بر مدر تا باشد اين سقف مدور را مدار
باد چون سير زمين ارکان جاهت بي خلل
باد چون دور فلک ايام عمرت بي شمار