خوش آن نسيم که بوئي ز زلف يار آرد
به عاشقي خبر يار غمگسار آورد
به سوي بلبل بيدل برد بشارت گل
به باغ مژده ايام نوبهار آرد
خوشا کسي که سلامي بدان ديار برد
وز آن ديار پيامي بدين ديار آرد
اگر نه پيک نسيم بهار رنجه شود
عنايتي به سر عاشقان زار آرد
که حال من به سر کوي يار عرضه کند
که يادش از من مهجور دلفکار آرد
به اختيار نکردم جدائي از بر يار
بلا که بر سر خاطر به اختيار آرد
غريب شهر کسانم که در شمار آيم
غريب بي سر و پا را که در شمار آرد
عبيد را به از آن نيست در چنين سختي
که روي عجز به درگاه کردگار آرد
مگر که بخت بلندش ز خواب برخيزد
تهوري کند و دولتي به کار آرد
که آن غريب پريشان خسته کشتي عمر
ز موج لجه ايام برکنار آرد
چو بخت دولت اقبال و فتح و نصرت روي
به سوي بارگه شاه کامکار آرد
جمال دنيي ودين خسرويکه روز نبرد
به زخم تير فلک را به زينهار آرد
ز ترس کوه بلرزد کمر بيندازد
سموم قهرش اگر رو به کوهسار آرد
به گاه لطف دم خلق عنبر افشانش
شکست در نفس آهوي تتار آرد
جهان پناها آني که گرد موکب تو
براي چرخ نهم تاج افتخار آرد
هماي چتر تو چون سايه بر جهان افکند
قضا ز فتح و ظفر بر سرش نثار آرد
هر آرزو که ز بخت امتحان کني در حال
به پيش رفت تو بي دفع و انتظار آرد
ز جور چرخ جفا پيشه در امان باشد
عنايت تو کسي را که در حصار آرد
حسود جاه ترا تخت و تاج بايد ليک
زمانه از پي او ريسمان و دار آرد
عدو نشاند نهالي و بهر کشتن او
کمان ونيزه و شمشير و تيربار آرد
خجسته کلک تو دايم ز بحر جود و کرم
براي گوش امل در شاهوار آرد
همه ثناي تو گويند هر زمان کامروز
متاع شعر به بازار روزگار آرد
دعا به پيش تو آرم که هرکسي تحفه
به قدر طاقت و امکان و اقتدار آرد
تو پايدار بمان تا ابد که بخت ترا
زمانه مژده اقبال پايدار آرد