سپيده دم علم صبح چون روان کردند
زمهر بر سر آفاق زرفشان کردند
مدبران امور فلک ز راه ختن
به تيرگي ز حبش لشگري روان کردند
به صد لباس برآمد سپهر بوقلمون
چو صبح را تتق از ساده پرنيان کردند
چو چتر خسرو خاور خرام پيدا شد
سپاه شب بنه در کوهها نهان کردند
خروس صبح چو زد بال آتشين بر چرخ
غراب را به شب آواره ز آشيان کردند
ز آسمان چو نشان شفق پديد آمد
کنار کوه پر از تازه ارغوان کردند
مسافران سماوي به خطه مغرب
هزيمت از طرف راه کهکشان کردند
ز زنگ آينه صبح زان نفس شد پاک
که تيغ مهر زراندود زرفشان کردند
مجاهزان فلک صدهزار عقد گهر
نثار چتر شهنشاه کامران کردند
کشيد تير بر اعداي دولت سلطان
مبارزان ختن روي در جهان کردند
سحر ز شعله خورشيد دشمنانش را
چو شمع آتش دلسوز در دهان کردند
در آنزمان ز سر صدق قدسيان هردم
دعاي دولت شاه از ميان جان کردند
سپهر و انجم و خورشيد توتياي بصر
ز گرد سم سمند خدايگان کردند
جمال دنيي و دين پادشاه هفت اقليم
که بخت و دولت بر درگهش قران کردند
شهنشهي که ز ديوان کبريا او را
خطاب شاه سلاطين انس و جان کردند
نظام خدمت او چرخ توامان بستند
کمند طاعت او طوق اختران کردند
ضمير روشن و راي مبارک او را
بر آسمان و زمين شاه قهرمان کردند
جهان پناها دست و دلت ز روي کردم
جهانيانرا تا حشر ميهمان کردند
ترا به دولت سرمد ز بامداد ازل
مدبران قضا و قدر ضمان کردند
جوان شدند ز سر چرخ پير و دهر خرف
چو التجا به چنين دولت جوان کردند
ز لطف و عنف تو رمزيکه باز ميگفتند
زبان کلک و سنان تو ترجمان کردند
چو تيغ قهر کشيدند در ازل آجال
نخست بر سر خصم تو امتحان کردند
در آنزمان که به قدرت مهندسان قضا
بناي شش جهت و هفت آسمان کردند
علو جاه ترا شاهي زمين دادند
سپاه عدل ترا حامي زمان کردند
چو قصر قدر تو ميساختند روز ازل
حضيض پايه او فرق فرقدان کردند
فراز بام جلال تو پير گردون را
چو هندوان گه و بيگاه پاسبان کردند
به عهد عدل تو افسانه گشت در افواه
حکايتي که ز دارا و اردوان کردند
شدند غرق حيا پيش ابر احسانت
کسان که قصه دريا و وصف کان کردند
جناب جاه تو پاينده باد کز ازلش
مقر معدلت و منزل امان کردند