در مدح جلال الدين شاه شجاع مظفري و فتح اصفهان

صباح عيد و رخ يار و روزگار شباب
خروش چنگ و لب زنده رود و جام شراب
هواي دلبر و غوغاي عشق و آتش شوق
نواي بربط و آواز عود و بانک رباب
نويد فتح صفاهان و مژده اقبال
نشان بخت بلند و اميد فتح الباب
دماغ باده گساران ز خرمي در جوش
درون مهر پرستان ز عاشقي در تاب
نشاط در دل و مي در کف و طرب در جان
نگار سرخوش و ما بيخود و نديم خراب
زهي نمونه دولت زهي نشانه بخت
دگر چه باشد ازين بيش عيش را اسباب
غنيمتست غنيمت شمار فرصت عيش
ز باده دست مدار و ز عيش روي متاب
به پيش خود بنشان شاهدان شيرين کار
که با شکردهنان خوش بود سؤال و جواب
بنوش جام مي اي جان نازنين عبيد
شتاب ميکند اين عمر نازنين درياب
به بزم شاه جهان عيش ران و شادي کن
خدايگان جهان آفتاب عالمتاب
جلال دولت و دين تاج بخش تخت نشين
سپهر مهر و سخا پادشاه عرش جناب
سرير بخش ممالک سنان کشور گير
جهانگشاي جوان دولت سعادت ياب
به نوک نيزه برآرد ز قعر نيل نهنگ
به زخم تير در آرد ز اوج ابر عقاب
شدست فتنه در ايام پادشاهي او
چو چشم بخت بدانديش جاه او در خواب
جهان پناها بر آستان دولت تو
سپهر حاجب بارست و مشتري بواب
ببسته خدمت صدر ترا صدور ميان
نهاده طاعت امر ترا ملوک رقاب
علو قدر تو جائيست از معارج جاه
که وهم تيز قدم در نيايدش پاياب
به پيش بحر سخاي تو بحر جود محيط
چو پيش بحر محيطست لمعه هاي سراب
مثال روي تو و آفتاب چنانک
حديث نور تجلي و پرتو مهتاب
فلک زفر تو اندوخته شکوه و جلال
خرد ز راي تو آموخته صلاح و صواب
هم از مهابت خشم تو کوه در لرزه
هم از خجالت دست تو بحر در غر قاب
چکان ز تيغ تو خون عدوست پنداري
مگر که قطره خون ميچکد ز قطر سحاب
خدايگانا از پرتو عنايت تو
که باد سايه او مستدام بر احباب
بر آسمان تو گشتم مقيم و دولت گفت :
«نزلت خير مقام وجدت خير مآب »
هميشه تا فکند دست صبح وقت سحر
ز تاب شعله خورشيد بر سپهر طناب
طناب عمر ترا امتداد چندان باد
که حصر آن نکند فهم تا به روز حساب