مي مي چکد از آب و هواي صفي آباد
جامي است پر از باده بناي صفي آباد
اشرف که بهشت است ازو در عرق شرم
بالا نکند سر ز هواي صفي آباد
هر چند به اشرف نرسد هيچ مقامي
بالاتر ازان است صفاي صفي آباد
الحق که نگين خانه معموره اشرف
مي خواست نگيني چو بناي صفي آباد
اشرف که نکردي به ته پا نگه از ناز
چون سايه فتاده است به پاي صفي آباد
بيمار شود از دم جان بخش مسيحا
سروي که برآيد به هواي صفي آباد
بي پرده شود راز نهانخانه دلها
از مرمر انديشه نماي صفي آباد
چون پنجه خورشيد کند خيره نظر را
دستي که شود چهره گشاي صفي آباد
هر چند به معراج رسانند سخن را
بالاتر ازان است بناي صفي آباد
از هيچ طرف مانع نظاره ندارد
چون عالم انديشه، فضاي صفي آباد
پيمانه ز خود باده گلرنگ برآرد
در انجمن نشأه فزاي صفي آباد
فواره درياي گهرخيز معاني است
هر خامه که تر شد به ثناي صفي آباد
شد مشرق پروين، نظر شوخ کواکب
از شمسه خورشيد لقاي صفي آباد
از تخت جم و چتر پريزاد دهد ياد
اشرف که فتاده است به پاي صفي آباد
ممتاز به خوبي است ز مجموعه اشرف
چون مصرع برجسته، بناي صفي آباد
از سرو گذشته است کله گوشه مينا
از تربيت آب و هواي صفي آباد
اشرف به ته پاي پريزاد کند خواب
از ابر پريشان فضاي صفي آباد
چون غنچه گل باز شود غنچه پيکان
در بوم و بر عقده گشاي صفي آباد
داغ سيهي مي برد از نامه اعمال
از بس که تر افتاده هواي صفي آباد
چون سايه شد اشرف يکي از خاک نشينان
روزي که قد افراخت لواي صفي آباد
بر سينه زند سنگ ازو شيشه تقوي
هر چند لطيف است هواي صفي آباد
طاوس بهشت است که از بال زند چتر
تالار زراندود بناي صفي آباد
زاهد که ز دستش نچکد آب ز خشکي
مستانه دهد جان به لقاي صفي آباد
اشرف که در آراستگي باغ بهشت است
يک گوشه ندارد به صفاي صفي آباد
چون روي عرقناک نمايد ز ته زلف
در زير رگ ابر، لقاي صفي آباد
کشمير که خال رخ هندست ز سبزي
حاشا که شود روي نماي صفي آباد
از فيض قدوم شه دين، ثاني عباس
برخلد کند ناز، بناي صفي آباد
جايي که زبان قاصر از اوصاف بهشت است
صائب چه توان گفت صفاي صفي آباد؟