شماره ٦٧٤: عشق کو همچو گل با خون خود بازي کنيم

عشق کو همچو گل با خون خود بازي کنيم
جمله تن ناخن شويم و سينه پردازي کنيم
نيست جاي طعن اگر از خلق روگردان شديم
تا به کي در زنگبار آيينه پردازي کنيم
تخته تعليم ما کردند لوح خاک را
حيف باشد عمر خود را صرف در بازي کنيم
شيوه ما نيست با ناسازگاران ساختن
خاک در چشم فلک هنگام ناسازي کنيم
صد نواي شکرين داريم چون ني در گره
نغمه پردازي نمي يابيم دمسازي کنيم
دوزخ ارباب غيرت جبهه نگشاده است
ما به روي گرم چون پروانه جانبازي کنيم
دوري راه طلب از فکر زاد و راحله است
کعبه نزديک است اگر ما توشه پردازي کنيم
منزل مقصود ما در پيش پا افتاده است
چون شرر تا چند صائب هرزه پروازي کنيم