شماره ٣٨١: آسمان کهنه سبويي است ز ميخانه عشق

آسمان کهنه سبويي است ز ميخانه عشق
بحر يک قطره تلخي است زپيمانه عشق
مکن ازداغ شکايت که ازين روزنه ها
مي رسد پرتو خورشيد به کاشانه عشق
عقل با مهره گل نرددغا مي بازد
دل صد پاره بود سبحه صد دانه عشق
روي در دامن صحراي جنون آورده است
کعبه از حسن خدا داد صنمخانه عشق
جام عقل است که در ميکده طرح افتاده است
بوسه فرسود نگردد لب پيمانه عشق
عشق ازان شوختر افتاده که پنهان گردد
چون شررمي جهد از سنگ برون دانه عشق
همه در خواب غرورند حريفان صائب
به چه اميد کسي سر کند افسانه عشق؟