شماره ٣٦١: کجا روشن شود چشم زليخا برتن يوسف؟

کجا روشن شود چشم زليخا برتن يوسف؟
که عصمت سرزد ازيک جيب باپيراهن يوسف
محبت کرد چون دستار چشم پير کنعان را
درآن ساعت که تهمت چاک زد پيراهن يوسف
بياض و خط ديواني به يکديگر نمي خوانند
چه نسبت طره زنجير را با گردن يوسف؟
به خون زن کجا رنگين کند سرپنجه غيرت؟
دل ازمردان ربايد غمزه مردافکن يوسف
مه و خورشيد را درسجده خود ديده درطفلي
کجا حسن زنان مصر گردد رهزن يوسف؟
چو از درد غريبي بندبندش درفغان آيد
شود زنجير آهن دل،شريک شيون يوسف
منال اي صاحب بيت الحزن ازچشم تاريکي
که خواهي گشت بينا ازجمال روشن يوسف
عزيز مصر عزت زحمت خواري نمي بيند
چه پيه گرگ مي مالند بر پيراهن يوسف؟
چرا از تهمت ناگاه غمگين مي شوي صائب ؟
نرست ازخار تهمت دامن پيراهن يوسف