محبت تو ز دل داد پيچ و تاب عوض
گرفت خاک سيه،داد مشک ناب عوض
ستاره اي به دل از داغ عشق او دارم
که نه به ماه کنم نه به آفتاب عوض
به نور عقل درين انجمن کسي بيناست
که کرد دولت بيدار را به خواب عوض
شدم خراب زبيم خراج،ازين غافل
که گنج مي طلبند از من خراب عوض
متاع دل به کسي داده ام که خرسندم
ز بد معاملگي گر دهد حساب عوض
که مي خورد به مي ناب، زهد خشک مرا؟
که با محيط گهر مي کند سراب عوض ؟
بهشت نقد شود رزق خوش معامله اي
که مي فروشد و گيرد زمن کتاب عوض
مگر به عشق دل خويش خوش کنم صائب
و گرنه عمر ندارد به هيچ باب عوض