سبک ز سينه ما اي غبار غم برخيز
ز همنشيني ما مي کشي الم برخيز
سر قلم بشکن، مهر کن دهان دوات
به اين سياه دلان کم نشين و کم برخيز
گذشتن از سر گنج گهر سخاوت نيست
کريمي از سر آوازه کرم برخيز
کليد گلشن فردوس دست احسان است
بهشت مي طلبي از سر درم برخيز
بدار عزت موي سفيد پيران را
ز جاي خويش به تعظيم صبحدم برخيز
درين دو وقت، اجابت گشاده پيشاني است
دل شب از نتواني سپيده دم برخيز
گرفت دامن گل شبنم از سحر خيزي
زگرد خواب بشو دست و رو، توهم برخيز
اميد فتح و ظفر هست تا علم برجاست
فروغ صبح نخوابانده تا علم برخيز
درين جهان نبود فرصت کمربستن
زخاک تيره کمر بسته چون قلم برخيز
به فکر دوست به بالين گذار سر صائب
چو آفتاب ز آغوش صبحدم برخيز