ستم به عهد تو از چرخ کس نشان ندهد
که چشم شوخ تو فرصت به آسمان ندهد
حريف توسن سرکش نمي توان گرديد
همان به است هوس را کسي عنان ندهد
فريب عجز ز قد دوتاي چرخ مخور
که بي کمين به کسي پشت چون کمان ندهد
فلک به شکرگزاران نمي کند اقبال
خسيس راه فضولي به مهمانها ندهد
به گفتگوي ملايم فريب خصم مخور
که دوربين به زبان مار را امان ندهد
مکن توقع مغز از سپهر سفله نهاد
که يک شکم به هماسير استخوان ندهد
ز کجروي تو مقيد به رهبري ورنه
به تير راست هدف را کسي نشان ندهد
فراغبال ز مرغان آن چمن مطلب
که جوش لاله وگل راه باغبان ندهد
زياده است ز دخل بهار خرج خزان
خوش آن که دل به تماشاي بوستان ندهد
درين رياض محال است سرخ رو گردد
چو گل کسي که سر خود به دوستان ندهد
دل درست نگردد شکار طول امل
گهر نسفته عنان را به ريسمان ندهد
چه حاجت است معرف فلک سواران را
که مهر را به سر انگشت کس نشان ندهد
چوخضر سبز شود هرکجا گذارد پاي
کسي که آب رخ فقر را به نان ندهد
خوشم به وقت خوش از نعمت جهان صائب
بهشت را کسي از دست رايگان ندهد