چند دل خون خود از دوري احباب خورد؟
کف خاکي چه قدر سيلي سيلاب خورد؟
ترک آداب بود حاصل هنگامه مي
مي حرام است بر آن کس که به آداب خورد
شود از زخم نمايان جگرش جوهردار
هرکه از چشمه تيغ تو دمي آب خورد
تا بود دل بصفا، نفس مکدر باشد
دزد بيدل جگر خويش به مهتاب خورد
بيقراري ز رگ جان حريصان نرود
بر سر گنج بود مار و همان تاب خورد
فتنه در سايه آن زلف سيه در خواب است
آه اگر باد بر آن زلف سيه تاب خورد
هرکه چون شبنم گل صاف کند مشرب خويش
آب از چشمه خورشيد جهانتاب خورد
روزي بي دهنان مي رسد از عالم غيب
کوزه سر بسته چو گرديد مي ناب خورد
چه کند با جگر تشنه صائب دريا؟
ريگ از چشمه سوزن چه قدر آب خورد؟