آب خوب است لب خشکي ازو تر گردد
گره دل شود آن قطره که گوهر گردد
خار پيراهن ماهي است به اندازه فلس
جاي رحم است بر آن کس که توانگر گردد
هرکه قانع به در دل نشود از درها
از پريشان نظري حلقه هر در گردد
مکن انديشه ز وحشت که به سودازدگان
دامن دشت جنون، دامن مادر گردد
هرکه مجنون تو گرديد نگردد عاقل
خون چو شد مشک محال است دگر برگردد
سر بنه بر خط فرمان که برات خط سبز
نيست ممکن که به صد تيغ دو دم برگردد
مي شود قند گلو سوز مکرر چون شد
چه شود چون سخن تلخ مکرر گردد
دل چو معمور شد از داغ، شود گنج گهر
سر چو از درد گرانبار شد افسر گردد
مي رسد خشک نگرديده به تشريف جواب
نامه شوقم اگر بال کبوتر گردد
بي حيايان به نگه خانه زنبور کنند
پرده شرم اگر سد سکندر گردد
بخت خوابيده به فرياد نگردد بيدار
خون چو شد مرده، کجا زنده به نشتر گردد؟
باش خرسند چو مردان به قناعت صائب
که فقير از دل خرسند توانگر گردد